Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «جهان نيوز»
2024-05-08@22:27:50 GMT

ماجرای ۸ دختری که بی اجازه به جبهه رفتند

تاریخ انتشار: ۱ اردیبهشت ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۳۰۰۸۹۰۳

ماجرای ۸ دختری که بی اجازه به جبهه رفتند

هر ۸ نفرمان پشت جیب لندرور نشستیم. چهار نفر روی صندلی های مقابل هم و چهار نفر همکف ماشین نشستیم...
به گزارش جهان نيوز، لندرور از کنار ما گذشت و توقف کرد. راننده گفت: «خواهرها زیر باران کجا می روید؟» گفتیم: «به اهواز می رویم.» و او هم به اهواز می رفت. هر ۸ نفرمان پشت جیب لندرور نشستیم.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

چهار نفر روی صندلی های مقابل هم و چهار نفر همکف ماشین نشستیم و آیه - و جعلنا من بین ایدیهم سدا - را خواندیم و به راننده و دژبان فوت کردیم. راننده را نمی شناختیم اما همین قدر فهمیدیم که نیروهای دژبان و ایستگاه بازرسی او را به خوبی می شناختند و به او احترام می کردند.
از او پرسیدند خواهرها با شما هستند؟ او با تکان دادن سرش تأیید کرد. تا اهواز هیچ یک از ایستگاه های بازرسی از ما حتی کارت شناسایی هم نخواستند. در مسیر جاده آبادان تا اهواز در دو طرف جاده غوغایی بود. نزدیک سه راه دارخوین که رسیدیم، دور تا دور قرارگاه شهید اشرفی اصفهانی چادرهای رزمندگان برپا شده بود. پرچم های اللّه اکبر، لا اله الا الله، یا حسین، یا مهدی، یا زهرا در همه جا دیده می شد. تعداد زیادی از رزمندگان در محلی های استقرار خودشان مشغول نظام جمع و نرمش بودند. دیدن آن صحنه های حماسی و زیبا ناخودآگاه آدم را به یاد لشکر امام حسین (ع) در کربلا می انداخت.
بارش باران، آرام شده و هوای مطبوعی بود. فقط یک روز به سال تحویل مانده بود. امسال نه تنها در کنار مادر نخواهیم بود که در کنار اسماعیل هم نیستیم، اشکالی ندارد، اسماعیلی راضی است! اگر او زنده بود الان در شوش بود. آن قدر شوق رسیدن داشتیم که اصلا به عواقب کارمان فکر نمی کردیم، مخصوصا که اهمیت نمی دادیم که دیگران درباره ما چه فکری می کنند. وقتی به کوت عبدالله اهواز رسیدیم که در واقع دروازه ورودی شهر اهواز از مسیر آبادان بود، راننده گفت: «خواهرها شما را در هلال احمر پیاده کنم؟» و ما با تعجب گفتیم: بله!

در محله کیانپارس اهواز، کنار در هلالی احمر پیاده شدیم و فقط یک جمله به راننده گفتیم: اجرتان با با امام زمان. او هم گفت: «حتما» و رفت. راهروهای هلال احمر شلوغ بود. سیل نیروهای متخصصی از تهران، اصفهان، شیراز حتی کرمانشاه سرازیر شده بود. نام هایی که مرتب به گوش می رسید آقای دکتر و خانم دکتر بود. یک سال و نیم از جنگ می گذشت اما رشد سازماندهی نیروی انسانی عالی بود؛ نه تنها کمبود نیرو نداشتیم که نیروی مازاد هم وجود داشت، پیش آقای نوریزاد رفتیم. او مسئولیت تقسیم و اعزام نیروهای پزشکی و امداد را بر عهده داشت. ما هیچ مدرکی همراه نداشتیم. شفاهی توضیح دادیم که امدادگر بیمارستان های آبادان هستیم و از اول جنگ مشغول خدمتیم. البته کارت شناسایی بسیج و بیمارستان را به همراه داشتیم اما برگه ماموریت و اعزام نه. آقای نوریزاد گفت: «خواهر ها من نمی دانم با نرس ها و دکترها و تکنسین هایم چکار کنم؟ شما چهار تا امدادگر بدون برگه اعزام تقاضای رفتن به نزدیکترین بیمارستان را دارید؟» ما هشت دختر جوان کم سن و سال تقاضای بزرگی داشتیم.
در این جمع کوچکترین فرد من با پانزده سال سن و بزرگترین پروین بهبهانی و پروین گنجیان با ۲۲ سال سن بودند. همه هم امدادگر بودیم؛ نه پرستار و نه پزشک! امدادگرانی که کار پزشکی را در زمان جنگ تجربه کرده اند و به مهارت رسیده اند. هر هشت نفرمان مثل بچه یتیم ها کنار اتاق ایستاده بودیم و با نگاه ملتمسانه و قلبی امیدوار خواهان رفتن به بیمارستان پشت خط بودیم، افسانه علوی که در اصرار کردن و سماجت تخصص داشت، گفت: «برادر ما خیلی کار بلندیم، شاید بهتر از پرستارها!» نوریزاد که سرش شلوغ بود به دنبال کاری رفت و ما از اتاق خارج شدیم. اعتراض داشتیم، ما محق تر از تهرانی ها و اصفهانی ها بودیم، در آن لحظه ناسیونالیست شدیم که این جا شهر ماست و ما باید در خط اول باشیم.
باز سراغ آقا امام زمان رفتیم و توسل کردیم و به آقا گفتیم، ما باید به نزدیک ترین بیمارستان در منطقه عملیاتی برویم. چند دقیقه بعد به اتاق برگشتیم. هنوز آقای نوریزاد برنگشته بود. همه منتظر ایستاده بودیم تا او برگشت و گفت: خواهرها شما هنوز ایستاده اید؟ ببخشید کار من طول کشید الان برگه اعزام شما را می نویسم.» او یک برگه مأموریت درآورد و نام هشت نفرمان را به عنوان امدادگران اعزامی از هلال احمر اهواز در آن نوشت، یک ماشین هایس هم در اختیارمان گذاشت که ما را تا بیمارستان شهدای شوش ببرد. دیگر چیزی نفهمیدیم و نپرسیدیم و سؤالی نکردیم. غروب بود که ما سوار بر هایسی سفید رنگ در جاده اهواز - اندیمشک می رفتیم. آن روز به چشم دیدم که خدا هر کسی را بخواهد عزت می دهد و هر کسی را بخواهد ذلیل می کند. باور کردنی نیود؛ ما به شوش می رفتیم. به شهر شهیدان گمنام، به بیمارستان شهدای شوش که قبل از سه راه ورودی به شهر بود.

رسیدیم. به دفتر بیمارستان مراجعه کردیم، مسئول بیمارستان آقای دکتر کرمانی بود. او جدیدا به منطقه اعزام شده. مدیریت بیمارستان را به عهده گرفته بود. آقای دکتر کرمانی (عراقی) مردی ۴۷ ساله و عینکی بود و خودش به طور مستقیم مسئولیت مدیریت بیمارستان را در همه بخش ها بر عهده داشت. بیمارستان جدید التأسیس بود و تجهیزات بیمارستان به تازگی وارد و احتمالا برای پشتیبانی از همین عملیات راه اندازی شده بود. بعد از تحویل برگه مأموریت، ما را به خوابگاه خواهران راهنمایی کردند. افراد زیادی از شهرهای مختلف اعزام شده بودند. خوابگاه خواهران، متشکل از سه سالن بزرگ بود که در هر سالن بیست - سی نفر باید می خوابیدند. ساختمان نوساز بود. لهجه های مختلف اصفهانی، کردی و ترکی به گوش می رسید.
با اولین کسی که آشنا شدیم امدادگر اعزامی از اصفهان به نام هاجر قربانی بود. او دختر کم سن و سالی بود. او به گروه ما علاقمند شد و مرتب از آبادان و خرمشهر سؤال می کرد. در بین حدود صد نیروی خواهر، ما تنها تیروهای خوزستانی بودیم. به همین دلیل مورد توجه خواهرهای دیگر قرار داشتیم، آن ها فکر می کردند اطلاعات ما از وضعیت جبهه ها زیاد است و از ما می پرسیدند؛ عملیات کی و در کجا انجام می شود؟ یک خواهر امدادگر اعزامی از کرمانشاه هم در این جمع بود. نامشی خواهر بهزادی بود. با لهجه شیرین کردی حرف می زد و بسیار ساده و دوستانه با همه بیچه ها برخورد می کرد. ما هشت نفر که هنوز حالی عادی خودمان را پیدا نکرده بودیم، نمازهایمان را خواندیم و بعد از نماز هم دعای توسلی خواندیم. حسابی گریه کردیم و سجده شکر به جا آوردیم. اول از پروردگار مهربان مان و بعد از آقای مان. شاید در هیچ جا مثل شوش حضور آقا را احساس نکردم.
صبح روز بعد همه را به سالن بیمارستان فراخواندند. آقای دکتر کرمانی می خواست با همه نیروها آشنا شده و صحبت کند. در آن جمع، ما روی هم رفته پانزده نفر امدادگر بودیم. بقیه نیروها پرستار، پزشکیار یا پزشک بودند. از لحاظ سن و سالی هم ما از همه کوچک تر بودیم و طبق معمولی من از همه کوچک تر بودم، از پیروزی انقلاب به بعد هر جا که می رفتم به لحاظ سن، کوچکترین بودم. در آن جا گروه مان کوچک ترین گروه به لحاظ نفرات، سن و تخصص بود ، آقای دکتر کرمانی بدون هیچ مقدمه ای از اهمیت عملیات و اهداف ارزشمند آن صحبت کرد. همه را متعهد کرد که اگر کاری از دستتان بر نمی آید در آن جا نمانید، کسانی بمانند که قدرت چند روز ایستادن و بی وقفه کارکردن را دارند. او آستین لباسش را بالا زد و چند بار روی رگ دستش زد و گفت: «کسانی که می توانند در کمترین زمان رگ بگیرند خودشان را معرفی کنند. اولین اقدام مهم پزشکی که نجات دهنده جان مجروحان است، رگ گرفتن و تزریق سرم هماکسل و نمکی و قندی - نمکی و سرم رینگر برای مجروحان مغزی است.»
قرار بود برای هر تخت دو نفر نیرو تعیین شود تا هر کسی دقیقا کار خودش را بداند و تقسیم کار مناسبی شود تا در زمان عملیات برای رسیدگی به مجروحان مشکل ایجاد نشود. باید کسانی مسئول تخت می شدند که بتوانند رگ بگیرند و یک نفر زیردست آنها پانسمان و شستشو و کارهای دیگر را انجام دهد. عملیات بزرگی در پیش بود و بیمارستان شهدای شوش مرکز اولیه پذیرش مجروحان و اعزام به اندیمشک و دزفولی بود. بچه ها به من و افسانه گفتند شما دو تا می توانید خودتان را معرفی کنید. من تردید داشتم، افسانه هم نمی خواست مسئولیت تخت را بر عهده بگیرد. او در نظر داشت که اگر موقعیتی پیش بیاید به خط برود، نمی خواست خودش را پایبند مسئولیت کند. تعداد کسانی که خودشان را معرفی کردند کم بود. بسیاری از نیروهای اعزامی اعتراف می کردند که سرعت عملی شان در اقدامات اولیه مجروحان کم است چون کمتر در جبهه بوده اند. بعضی از نیروها هم برای بار اول اعزام می شدند.

دکتر کرمانی به گروه ما نگاه کرد و گفت: «شما یک سال و اندی امدادگر بیمارستانهای جبهه بوده اید شما داوطلب نمی شوید؟» من و افسانه قبول کردیم و نام ما نیز در لیست مسئولان تخت نوشته شد، بیمارستان از سه قسمت؛ اورژانس، اتاق عمل و بخش نگهداری مجروحان تشکیل شده بود. ما از نیروهای اورژانس محسوب می شدیم. اورژانس یک سالن بزرگ و چند اتاق و راهرو داشت. طبق تقسیم بندی انجام شده، من در سالن بزرگ اورژانس بودم و مسئولیت تخت شماره ۱۳ بر عهده ام بود. بالای هر تخت نام مسئول تخت و همکار او نوشته شده بود. همکار من برادر محمدی پرستار اعزامی از تهران بود.
صدیقه با یک پیرمرد پزشکیار تهرانی و عصمت باغبان با یک پرستار مرد اصفهانی همکار شدند. آقای فدایی همکار عصمت قد کوتاهی داشت و قدش تا کمر عصمت بود. برادر محمدی تا مرا دید حسابی عصبانی شد که باید تحت امر یک دختر بچه پانزده ساله کار کند که امدادگر است، ولی من خیلی جدی با او برخورد کردم و از لحظه اول وظایفش را به او گوشزد کردم. کار وصل کردن سرم و بخیه کردن با من و پانسمان و شستشوی زخمهای مجروحان با او بود. البته در صورت نیاز باید به همدیگر کمک می کردیم. به او گفتم: «من در کار فوق العاده جدی هستم. اگر شما اعتراضی دارید به دکتر کرمانی منتقل کنید. خوشحال می شوم مسئولیت را به شما واگذار کنند و من با خیال راحت تری انجام وظیفه کنم؛ اما در صورت اجرای همین برنامه جدی و بدون غر زدن کار کنید.» آقای محمدی تا پایان عملیات اصلاً غر نزد و همکاری لازم را انجام داد.

روز اول پس از مشخص شدن وظایفمان، وسایلی مورد نیاز را از انبار گرفتیم؛ مقدار زیادی پنبه الکلی در سمت کردیم، ست بخیه تهیه کردیم. مقدار زیادی چسبب زخم به اندازه مورد نیاز چیدیم و به گوشه میز و پایه های سرم چسباندیم، زیر هر میز دو کارتن سرم های مورد نیاز، سرم هماکسل، رینگر و قندی - نمکی گذاشتیم. واکسن کزاز به تعداد زیادی آماده کردیم. هر لحظه امکان داشت عملیات شروع شود و باید همه چیز را آماده می کردیم. در حیاط پشت اورژانس حدود بیست آمبولانسی به ردیف پارک شده بود. رانندگان آمبولانس ها تعیین شده بودند و یک گروه از نوجوانان بسیجی اندیمشک و دزفول هم مسئولیت حمل مجروح را بر عهده داشتند. حدود سی برانکارد تهیه شده بود...
* بریده ای از کتاب یکشنبه آخر - خاطرات معصومه رامهرمزی از زنان مبارز آبادان

منبع: مشرق

منبع: جهان نيوز

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.jahannews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «جهان نيوز» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۳۰۰۸۹۰۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

هلال احمر دیگر انبار خالی ندارد/ اگر اجازه دهند نمی‌گذاریم بیمار بدون دارو برگردد

پیرحسین کولیوند، امروز در مراسم گرامیداشت روز جهانی هلال احمر و صلیب سرخ که با حضور رئیس مجلس شورای اسلامی برگزار شد، گفت: در شش برنامه توسعه گذشته هیچ اسمی از هلال احمر  نبود اما در برنامه هفتم توسعه به دستور رئیس مجلس، ۴ حکم گرفتیم و این احکام خدا را شکر به تصویب رسید و اگر در برنامه‌های بودجه‌ای سال‌های  گذشته دقتی کنید متوجه می شوید که چقدر به هلال احمر مجلس لطف داشته است.

وی با اشاره به اقدامات سال های اخیر هلال احمر گفت: در سازمان جوانان وقتی من آمدم در مجموع  ۴۶۰هزار نفر داوطلب داشتیم‌، اما امروز سه میلیون داوطلب جوان با هلال احمر همکاری می کنند. تیم های سحر برای کمک های روحی و روانی در ماموریت های مختلف مانند خوی، متروپل، زلزله ترکیه، افغانستان، لیبی و سوریه حضور موثر داشتند. در تیم های یاس ۲۰ هزار خانوار داوطلب شدند و توانستند چرخه کاری ایجاد کنند و اینگونه به زنان سرپرست خانوار به درآمد رسیده اند.

رئیس جمعیت هلال احمر ادامه داد: تشکیل خانه های هلال که هم خدمات امدادی دارد و هم کاهش اسیب های اجتماعی جزو الگوهای موفق در صلیب سرخ عنوان شد.

کولیوند گفت: در سازمان داوطلبان ما حلقه وصل توان توانمندان و نیاز نیازمندان هستیم و با کمک مردم ده هزار تن  مواد غذایی به غزه ارسال شد. یک خیر ۲۲ مغازه را به مبلغ ۷۰۰ میلیارد تومان به جمعیت هلال احمر اهدا کرد؛ زیرا اقدامات ما را دیده بود. همچنین خیر دیگری  تصمیم دارد ۴۰ هکتار در کرج به هلال اهدا و سه آمبولانس خریداری کند تا یک مرکز پشتیبانی کامل  ایجاد کند.

رئیس جمعیت هلال احمر ادامه داد: در سیل سیستان و بلوچستان بقیه دستگاه ها با محوریت هلال امدادرسانی کردند و همه با هم بودیم.  در جمعیت همه با هم هستیم و کسی تکی کار نمی کند.

کولیوند گفت: ۹۹درصد پرونده های قضایی ما به نفع ما  تمام شد. همه املاک خود را سند گرفتیم و اموالی را که از ما برده بودند پس گرفتیم.

رئیس جمعیت هلال احمر ادامه داد: قبل از من، امدادگران ۲۴۰ ساعت  کار کردند اما یک میلیون و ۲۰۰ هزار تومان بدون بیمه حقوق می گرفتند اما امروزه شرایط کاری برای این افراد بسیار بهتر شده و جزو افرادی هستند که بسیار راضی شده اند.

کولیوند گفت: سازمان امداد و نجات در همه عملیات ها موفق بود و عالی ترین مقام فداکاری ترکیه را  آقای اردوغان به ما اهدا کرد.

وی با اشاره به فعالیت  ۲۰۰ مرکز توانبخشی و ۱۵ بیمارستان در هلال احمر ادامه داد: هلال احمر همچنین تجهیزات پزشکی نیز تولید می کند و اندام مصنوعی هوشمند نیز بومی سازی کرده ایم. داروخانه های هلال داروهای تخصصی را ارائه می دهند و اگر  اجازه دهند نمی‌گذاریم بیماری بدون دارو برگردد. هلال احمر در کار دیگر دستگاه ها دخالتی نمی کند اما اگر کاری روی زمین باشد را انجام می دهد.

وی با بیان اینکه فدراسیون و کمیته بین المللی حامی هلال احمر ایران هستند و همیشه از جمعیت ما برای جلسات مهم دعوت می کنند، ادامه داد: کنگره اشغال فسسلطین سال گذشته برگزار شد. ما ۹۰ عنوان تجاوز رژیم صهیونیستی را مستند کردیم و ۸۶ کشور آن را امضا کردند و به مراجع بین المللی ارجاع داده شد. همچنین بیانیه صلیب سرخ نتیجه کار ما بود که اسرائیل را رژیم اشغالگر عنوان کرد و از آن ها خواست قوانین را رعایت کرده و با اسرا درست رفتار کنند.

کولیوند با اشاره به حضور پررنگ زنان در هلال احمر گفت: خدمات خواهران در هلال احمر بی نظیر است و پای کار هستند همچون مردان.

رئیس جمعیت هلال احمر افزود: من وقتی هلال را تحویل گرفتم بودجه سال ۱۴۰۰ را اخر سال گرفتم اما بعد از آن بودجه به موقع پرداخت شد و همکاری با مجمع هلال بسیار خوب است.

رئیس جمعیت هلال احمر در خاتمه با اشاره به آموزش بیش از سه میلیون نفر در سال گذشته گفت: امسال نخستین کنگره شهدای بین المللی امدادگر را داریم که برای نشان دادن رشادت این افراد و تقدیر از اقدامات ایثارگرانه آن ها بسیار مفید است.

منبع: خبرگزاری ایسنا

دیگر خبرها

  • هلال احمر دیگر انبار خالی ندارد/ اگر اجازه دهند نمی‌گذاریم بیمار بدون دارو برگردد
  • بزرگان استان قزوین اجازه شایعه سازی برای مدیران را ندهند
  • ربات حلزونی که مثل تانک حرکت می‌کند
  • ایران در این پایگاه مخفی برای حزب الله لبنان پهپاد می سازد؟ | جزئیات ادعای تلگراف
  • نتانیاهو: پیشنهاد حماس با خواسته‌های ضروری ما فاصله داشت / اجازه نمی‌دهیم حماس توان نظامی‌اش را بازیابد
  • اجازه نمی‌دهیم اقلیم کردستان مرکزی برای تهدید ایران شود
  • پویش هوای دختری در فارس برگزار می‌شود
  • تنها بازمانده دوران باستانی زمین/ عکس
  • درخواست رئیس جمهور فرانسه از رئال برای امباپه
  • چگونه دختری را عاشق خود کنیم؟ راهنمای کاربردی برای آقایان