روایت بانوی کرمانی از آخرین اشتباه همسرش | محسن بیمه نبود و با دست خالی روزگار می گذرانیم
تاریخ انتشار: ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۷۸۹۷۸۹۹
به گزارش همشهری آنلاین به نقل از ایرنا، آن روز در بدو ورود به خانه، خستگی و ناخوشی از چهرهاش میبارید و گفت احساس سرماخوردگی و کوفتگی دارد. به محض اینکه این جمله را از زبان محسن شنیدم دلم فروریخت. بعد از شنیدن خبر ورود کرونا به ایران، خودم و فرزندانم را قرنطینه کرده بودم اما همسرم به دلیل اینکه شغل آزاد داشت و بیمه هم نداشتیم نمیتوانست در خانه بماند و مجبور بود بیرون برود و با خودرو خاوری که داشت کار کند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
به همسرم گفتم دیگر سرکار نرو تا شیوع کرونا در شهر کم بشود، محسن هم حرف مرا قبول کرد و قول داد تا فروردین در خانه بماند.
همسرم قبل از ورود به ساختمان لباسهایش را بیرون در میآورد و من دست و پاهایش را الکل میزدم و بعد دستهایش را با آب و صابون میشست.
آن روز تمام کارهایی را که به ذهنم میرسید برای محسن انجام دادم. قبل از هر کاری اتاق همسرم را جدا کردم و دو فرزندم را از او دور نگه داشتم. بعد هم با روشهایی که بلد بودم شروع کردم به درمان او با گیاهان دارویی.
چند روز گذشت و تبهای شدید همسرم شروع شد و علائمی مانند اسهال نیز به آنها اضافه شد، تبهایی که کنترل کردنشان کمی سخت بود، من که به سرماخوردگیهای سخت همسرم عادت داشتم، از او مراقبت کردم و با شمارههای ۱۹۰ و ۴۰۳۰ هم تماس گرفتم.
پرسنل این دو سامانه، کلینیک شهید اسدی خیابان مدیریت کوچه ۲۸ را به من معرفی کردند، همسرم را متقاعد کردم که باید به دکتر مراجعه کنیم و ساعتی بعد با هم به این مرکز مراجعه کردیم. دکتر همسرم را معاینه کرد و گفت آنفلوآنزای شدید است و قرص و شربتهایی مانند دیفن هیدرامین و سرماخوردگی بزرگسالان برایش تجویز کرد.
از دکتر پرسیدم تب همسرم بالاست نیازی به آنتیبیوتیک ندارد؟ دکتر گفت: اگر بدتر شد ببریدش بیمارستان.
به خانه برگشتیم؛ تب همسرم بالاتر رفت. از پسرم که حالا ۱۷ ساله بود و مرد خانه به حساب میآمد خواستم به داروخانه برود و قرص آنتیبیوتیک برای پدرش تهیه کند. پسرم چند بسته قرص اریترومایسین گرفت و به خانه برگشت و من حدود دو روز این داروها را به همسرم میدادم.
۲۳ اسفند علائم بهبودی در محسن ظاهر شد، مادر و پدرش هر روز به در خانه میآمدند و جویای احوالش میشدند اما ما مانع ورودشان میشدیم، مادر محسن زنی مهربان و دلسوز است که دیدن رنج فرزندانش سخت آزارش میدهد.
همسرم آن روز به مادرش گفت، داروهایی که همسرم به من داده حالم را بهتر کرده و من و دو فرزندم خوشحال بودیم که حال محسن بهتر است.
پسرم که ۱۷ سال و دخترم که ۱۳ سال دارد در دوران بیماری و ایزوله گاهی دلتنگ مهربانیهای پدرشان میشدند و با رعایت اصول بهداشتی اندکی کنار پدرشان مینشستند.
۲۳ اسفند بود که پدر محسن به خانه ما آمد و گفت، همسرم تاکید دارد محسن را به بیمارستان ببریم، اما همسرم گفت الان حالم بهتر شده و برای اینکه به ما ثابت کند حالش بهتر است شوخی میکرد و بچه ها را میخنداند.
من به خاطر پرستاری مکرر از همسرم خسته شده بودم و احساس ضعف و لرز میکردم، محسن که حالا احساس بهبودی داشت از من خواست استراحت کنم. من هم که حال خوب محسن را دیدم خیالم راحت شد و به اتاق رفتم و خوابیدم. مادر همسرم در این فاصله برای احوالپرسی محسن به در خانه ما آمده بود و زمانی که اطمینان پیدا کرده بود حالش خوب است به خانهاش برگشته بود.
به خواب عمیقی رفته بودم که صدای سرفههای پیاپی محسن از خواب بیدارم کرد، نگرانی، درونم شعله کشید. با سرعت از اتاق بیرون آمدم و از همسرم پرسیدم چرا سرفه میکنی؟ سرفه امانش را بریده بود. دست و پایم را گم کرده بودم، دوباره به ۱۹۰ و ۴۰۳۰ زنگ زدم و آنها از من خواستند او را سریع به بیمارستان انتقال بدهم.
محسن را به بیمارستان پیامبر اعظم(ص) کرمان بردم. آنجا از قفسه سینه همسرم سیتیاسکن و از مخاط گلویش آزمایش گرفتند، محسن در بیمارستان حال خوبی نداشت. بیحس و حال بود.
جواب آزمایش که آماده شد، یکی از پزشکان آزمایش را دید و گفت: ابتلا به کرونا در این آزمایش مشخص نیست. سرانجام با توصیه پرسنل، دکتر صفا را در بیمارستان پیدا کردم و آزمایش را به او نشان دادم. دکتر بعد از دیدن آزمایش و سیتیاسکن گفت: محسن داوند چه نسبتی با شما دارد؟ سریع گفتم همسرم است. دکتر ادامه داد: ایشان به کرونا مبتلا شده و ریههای همسرتان پر از عفونت است. دنیا پیش چشمم تیره و تار شد.
دکتر گفت: سریع بیمار را به بیمارستان افضلیپور برسانید. محسن وقتی از نظر دکتر مطلع شد در راه به من میگفت من را به بیمارستان نبر، حتی اگر کرونا داشته باشم حالا دوران نقاهت را گذراندهام اما من با اصرار او را به بیمارستان رساندم.
در بیمارستان افضلیپور بعد از چک کردن تب محسن دستور بستری شدنش را دادند. محسن حالا سرفه نمی کرد و میتوانست حرف بزند. برای همین نگرانی خود را با من مطرح کرد. او میترسید از اینکه من هم گرفتار کرونا شده باشم.
محسن سال قبل هم آنفلوآنزای شدید گرفته بود و من در خانه از او مراقبت کردم، با خودم فکر میکردم این بار هم اتفاق خاصی نمیافتد. محسن تازه ۴۲ سال داشت و از نظر جثهای هم قویهیکل بود اما گاهی سیگار میکشید.
محسن را به بخش عفونی منتقل کردند، خواستم از همسرم خداحافظی کنم و به او امید بدهم اما پرستار مانع شد. میدانستم محسن به من وابسته است و نمیتواند این شرایط را بدون پشتوانه عاطفی تحمل کند.
روز سوم محسن زنگ زد و با هم صحبت کردیم، حالش خوب بود و خبر از این داد که فردا مرخص میشود. من از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم. محسن که از شنیدن خبر ترخیص به وجد آمده بود، به من گفت نزدیک عید است. برو همان مانتویی که دوست داشتی برای خودت بخر. به محسن گفتم تو هم پیراهن نخریدی. گفت که مهم نیست. ما عید امسال خانه میمانیم.
بعد از سه روز مجدد از بیمارستان به من زنگ زدند و گفتند باید همسرتان را به آیسییو منتقل کنیم. پشت در ایستاده بودم و منتظر خبری از سلامتی و حال همسرم بودم که یک لحظه در آیسییو باز شد و بدون توجه به اطرافم وارد آنجا شدم. محسن روی تخت خوابیده بود و پرسنل جلوی مرا گرفتند.
آن روز محسن زنگ نزد، اما روز بعد حالش خیلی خوب بود. زنگ زد و گفت دکتر میخواهد مرخصم کند، آن روز حال محسن خیلی خوب بود سرفه هم نمیکرد.
ساعت ۱۰ همان شب بود که از بیمارستان به من زنگ زدند و گفتند باید به همسرتان دستگاهی وصل کنیم و شما باید به بیمارستان بیایید و رضایت بدهید. با استرس گفتم اما همسرم که حالش خوب است، گفتند در هر حال باید این دستگاه را به او وصل کنیم تا سم خونش تخلیه شود. سرانجام با اطرافیانم مشورت کردم و بعد برای وصل دستگاه رضایت دادم.
آن روز دستگاه را به همسرم وصل کردند. محسن را دیدم و با او حرف زدم اما انگار برای وصل دستگاه خیلی درد کشیده بود. خواستم در بیمارستان بمانم اما پرستار مانع شد و محسن هم به دلیل اینکه پرستار با من تند صحبت کرد، ناراحت شد و از من خواست سریع به خانه برگردم.
ساعت پنج و ۵۹ دقیقه صبح فردای آن روز بود به بیمارستان زنگ زدم تا احوال محسن را بپرسم. پرستار گفت که اکسیژن مغزش پایین آمده، برایش دعا کنید. پرستار به من گفته بود قطع دستگاه برای محسن مساوی با مرگ است.
۲۷ اسفند از بیمارستان تماس گرفتند و گفتند اکسیژن مغز محسن بالا نمیآید. مادرشوهرم به من گفت، مرا به مزار سردار سلیمانی ببر. دقایقی بعد با مادر محسن به گلزار شهدای کرمان رفتیم و بعد از دیدن مزار سردار هر دو داد زدیم و گریه کردیم و از خدا شفای محسن را خواستیم. کمی بعد مادر همسرم خیلی آرام شد، انگار شفای محسن را گرفته بود.
همه میگفتند، محسن قدرت بدنی بالایی دارد و خوب میشود. صبح روز بعد به ما گفتند اگر آمپولی که ۱۱ میلیون تومان قیمت دارد و در بازار سیاه ۴۵ میلیون تومان است، تهیه کنید شاید به بهبود محسن کمک کند. آمپول را به سختی پیدا کردیم اما دکتر به خواهر همسرم گفته بود فایده ندارد و این بیمار برنمیگردد.
۲۹ اسفند هنوز امیدوار بودم همسرم برمیگردد، برای اینکه روحیه فرزندانم را حفظ کنم سفره هفتسین را روی میز پهن کردم تا زمانی که محسن مرخص میشود، پهن بماند.
ساعت ۱۲ ظهر بود که دلشوره به جانم افتاد، ساعت ۳ سفره را انداختیم. بچهها طبق عادت چهار تا بشقاب و قاشق آورده بودند، بشقاب غذای خودم را پر کردم و مجدد به دیس برگرداندم. فکر و خیال نمیگذاشت چیزی بخورم.
ساعت حدود ۳ بعدازظهر گوشی زنگ خورد. صدایی از آن طرف خط گفت، ببخشید شما چه نسبتی با محسن داوند دارید؟ گفتم که ایشون همسرم هستند، پرستار ادامه داد: خانم تسلیت میگویم. دنیا برایم تیره و تار شده بود، به سختی نفس میکشیدم، مگر میشد، محسن قوی بود اما حالا دیگر نیست، یک اشتباه که معلوم نیست کجا، دامنش را گرفته بود. حالا من و فرزندانم را بیپناه و بییاور رها کرده بود.
۳ روز بعد از فوت محسن قدرت راه رفتن نداشتم، خانواده همسرم کارهای مربوط به تحویل و خاکسپاری جسد را انجام دادند و من هنوز در بهت و اندوه بودم.
دکتر معتقد بود با اینکه محسن انسان تمیز و قانونمندی بود و نکات بهداشتی را رعایت میکرد احتمالا یک اشتباه در رعایت اصول بهداشتی جان او را گرفته بود و ما را از داشتنش محروم کرده بود. حالا من مانده بودم با امیرحسین و سوگند، فرزندانی که هنوز چشم به راه پدرشان عصبی و افسرده بودند.
حالا ما با دست خالی قرار است روزگار بگذرانیم، زیرا محسن بیمه نبود و شغل مشخصی نداشت.
روزها میگذشت و من حال روحی خوبی نداشتم، چند روز بعد از فوت همسرم بیرون رفتم و بعد از دقایقی خودم را در بیمارستان و پشت در آیسییو دیدم. خانمی که آنجا نشسته بود از من پرسید شما هم بیمار دارید؟ من گفتم بله همسرم اینجاست، یک دفعه به خودم آمدم من اینجا چه کار میکنم، خیلی ترسیدم برای همین به مشاور مرکز بهداشت زنگ زدم و شرایطم را برایش گفتم و او نیز جلسات مشاوره برایم گذاشت.
حالا من و فرزندانم حال روحی خوبی نداریم و دستمان خالی است. من از آینده با دست خالی میترسم و از مسئولان میخواهم دست امثال خانوادههای ما را بگیرند تا مشکلات، کمرمان را نشکند.
کد خبر 509984 برچسبها كرونا در ايران استان کرمان بیمهمنبع: همشهری آنلاین
کلیدواژه: كرونا در ايران استان کرمان بیمه روز بعد من گفت آن روز
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۷۸۹۷۸۹۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
«اصپاک» در شهر اصفهان ۱۳ هزار مشترک دارد/ بیش از ۱۰ هزار خانه بیمه آتشسوزی شد
مدیرعامل سازمان مدیریت پسماند شهرداری اصفهان با بیان اینکه سامانه اصپاک بالغبر ۱۳ هزار مشترک در شهر اصفهان دارد که این تعداد روزبهروز در حال افزایش است، گفت: بیش از ۱۰ هزار منزل مسکونی از طریق اصپاک بیمه آتشسوزی شده است و بهطور میانگین روزانه یک تن پسماند توسط عوامل این سامانه جمعآوری میشود.
غلامرضا ساکتی در گفتوگو با خبرنگار ایمنا با اشاره به استقبال مردم از سامانه اصپاک اظهار کرد: شهروندان اصفهانی از اپلیکیشن اصپاک یا سامانه جمعآوری پسماند خشک که از سال گذشته راهاندازی شد، استقبال خوبی کردند.
وی افزود: موارد تشویقی یا موضوعاتی که مردم را به جمعآوری پسماند خشک تشویق میکند، در سامانه اصپاک قرار دادهشده است.
مدیرعامل سازمان مدیریت پسماند شهرداری اصفهان تصریح کرد: امیدواریم شهروندان به جنبه زیستمحیطی در سامانه اصپاک توجه بیشتری داشته باشند، زیرا آنها وظیفه دارند به حفظ محیط زیست و کره زمین بپردازند.
ساکتی با بیان اینکه سامانه اصپاک بالغبر ۱۳ هزار مشترک در شهر اصفهان دارد که این تعداد روزبهروز در حال افزایش است، گفت: بیش از ۱۰ هزار منزل مسکونی از طریق اصپاک بیمه آتشسوزی شده است و بهطور میانگین روزانه بین ۵۰۰ تا یک تن پسماند توسط سامانه اصپاک جمعآوری میشود که امیدواریم با توسعه این فرهنگ، سیستمهای قدیمی جمعآوری شود.
وی گفت: امیدواریم با افزایش ظرفیت سامانه هوشمند اصپاک، تمام پسماند خشک در حوزههای مختلف همچون منازل و محیطهای تجاری از مبدا تفکیک شود.
مدیرعامل سازمان مدیریت پسماند شهرداری اصفهان اضافه کرد: از شهروندان انتظار داریم با نگاه زیستمحیطی به تفکیک از مبدا پسماندها بپردازند تا شهرداری با کمک شهروندان و سرمایهگذار بخش خصوصی در مسیر جمعآوری هوشمند زباله گام بردارد.
ساکتی ادامه داد: سازمان مدیریت پسماند بهزودی کلنگزنی پروژه نخالههای ساختمانی را آغاز خواهد کرد و بر این اساس روزانه ۱۸۰۰ تن نخاله ساختمانی بازیافت خواهد شد.
وی گفت: در حوزه پسماند خشک، کلنگزنی شهرک بازیافت، مدیریت زنجیره پسماند بهویژه در حوزه تفکیک از مبدا، ساماندهی انبارهای غیرمجاز و محلهای غیررسمی تأثیرات خوبی بهدنبال دارد که امیدواریم با آغاز این دو پروژه بتوانیم خدمت خوبی به محیط زیست داشته باشیم.
مدیرعامل سازمان مدیریت پسماند شهرداری اصفهان با اشاره به تصفیه شیرابه گفت: تصفیهخانه با ظرفیت ۲۰ متر مکعب در روز نیز راهاندازی شدهاست و امیدواریم شاهد افتتاح رسمی آن از هفته آینده باشیم.
کد خبر 750820